امیرحسینامیرحسین، تا این لحظه: 10 سال و 4 ماه و 10 روز سن داره
روزشمارعشق ماروزشمارعشق ما، تا این لحظه: 15 سال و 5 ماه و 27 روز سن داره

امیرحسینم اجابت یک دعا

ترس گم شدن نیمی از حس مادرانه

سلام امروزپسری15روزه شد از دیروزنگرانی جدیدی پیدا کرده ام نگرانی وترس بزرگ پسری مدتیست دلدرد دارد دل دردی رنج اور وبسیاربزرگترازجثه نحیف کودکم دکترش گفت به شیرمادرحساسیت دارد ونباید شیرمادر بخورد وبرایش شیرخشکی خاص مخصوص کودکان الرژیک تجویز کرد واین یعنی مرگ نیمی ازاحساسات مادرانه ی من از دیروز هردفعه که به امیرحسینم شیر دادم به پهنای صورت اشک ریختم وفعلا باتجویزپزشک میجنگم نمیدانم کی تسلیم شوم
18 دی 1392

نورسیده ، رسید

امروز سه شنبه مورخه 92/10/3 و مصادف با 2013/12/24 و مصادف با 21 صفر ١٤٣٥ راس ساعت 8 ،دقیقتر 7 و 55 دقیقه یه نی نی  کوچولو و معصوم به نام امیر حسین و به وزن 3 کیلو و 30 گرم با اون پاهای کوچولوش رسما وارد زندگی مامان و باباش شد. امیدوارم که بتونیم قدر دان این نعمت الهی باشیم    زبان ما قاصر است از شکر نعمت است در روز تولدت سر بر زمین سائیده و از درگاه حضرت حق نهایت سپاس خود را بجا آورده و برایت  سالهای سال عمر با عزت و برکت خواستاریم .   ...
4 دی 1392

حرف های اخر

سلام به زندگی خیلی هیجان دارم کمتر از3/4 ساعت دیگه بایدبرم بیمارستان این اخرین پست من قبل از تولد پسرخوبمه پسرم دوستت دارم فردا قراره چشمان زیبات به این دنیا باز بشه خدا بنده هاشو در سختی افریده نمیگم اینجا خیلی خوبه نه ولی بدون من و پدرت تمام توانمون رو برای زندگی تو به کار خواهیم گرفت تا تو خوب و سالم و اسوده باشی دلم میخواد ساعت ها برات بنویسم یک عالمه حرف نگفته دارم باشد به هنگام دیدارمان بدان که دلتنگ چنین روزها و ساعتهایی خواهم شد   بارالها   خدایا من تو رویاهام هم نمیتونستم چنین لحظه ای رو تصورکنم ولی  توبرام ساختیش درتوان من نیست حمدو شکر چنین نعمتی زبانم قاصر و عقلم ناقصه ازشکر نع...
3 دی 1392

امیر حسین

سلام به پسر عزیزم سلام به امیرحسینم ازاون روزی  که متوجه شدم  که باردارم طبق محاسبات خودم فهمیدم که حدودای روز اربعین دنیا میای وقتی هم بابایی پیشنهاد اسم امیرحسین رو داد به خاطر تقارن با چنین روزی این اسم بیشتر به دلم نشست بعدشم که مشکل انفباض و درد و تهدید به زایمان زود رس  و نذر ختم دو دوره ی ٤٠روزه ی زیارت عاشورا  و روزای محرم همه باعث شدن که این اسم رو با جون ودل  بر ات انتخاب کنم تواین چند روز وقتی اطرافیان فهمیده بودن ما چه اسمی برای شما انتخاب کردیم عکس العمل های متفاوتی نشون میدادن اغلبشون میگفتن این اسم قدیمیه اسم های امروزی تر انتخاب کنید یا میگفتن این اسم تکراریه و بچه فلانی هم اسمش ا...
1 دی 1392

بازسازی دنده های مامانی

تو این هفته های اخر پسرم  یه پا مهندس شده وبه این نتیجه رسیده که جای دنده های مامانش زیاد مناسب نیست وبه شدت تلاش میکنه که با پاش این دنده ها رو جابه جا کنه و سر جای مناسبش قرار بده!!!! قربون پسر مهندسم برم من!!!!!!!!!!!!! مادرجان به این هم فکر کن که اگه کلا خراب بشه  قابل بازسازی نیستا... یا حداقل در توان شما نیست پس لطفا کمی اهسته تر البته یه مشورت هم از خدای خودت بگیر قطعا اون بهتر میدونه جای این دنده ها خوب هست یا نه........
1 دی 1392

مادرانه2

امیرحسینم تو این روزا همش نگران وزنت هستم هرکس مامانی رو میبینه دنبال شکمم میگرده!!!!!!!! هیچ کس باورش نمیشه من پا به ماهم!! حتی منشی دکتری که تحتت نظرشم دوشنبه وقتی بهش گفم که تو٣٨ هفته ام وبار اخری که میام مطب باورش نمیشد این مشکله با دکتر هم دارم وقتی ٣٢هفته بودم به همین دلیل منو فرستادسونو دکترمیگفت احتمالارحم مامانی محدودیت رشد داره و شما خیلی کوچولویی و رشد لازمو نداری و همین باعث درد و انقباض ها شده خلاصه باکلی استرس رفتیم سونو موقع سونو دکتر همه این نظرا رو رد کرد و گفت چنین مشکلی نیست و وزن شما 2کیلو هست ونسبت به هفته بارداری خوبه وما یه نفس راحت کشیدیم..... اخر37 هفته هم یه سونو بیوفیزیکال رفتیم که وزن شمارو2890گف...
1 دی 1392

مادرانه1

امشب شب یلدا بود من والبته شما خونه مامان جون بودیم وبابایی هم تا ساعت١٠پیش بابا حسین بود و بعدش اومد پیش ما این اخرین شب یلدای من و بابا بود ازسال دیگه شماهم رسما و علنا حضورخواهی داشت (تو این چند وقت همش به اخرین ها فکر میکنم)   این روزای اخر حسابی بی جون و ناتوان شدم تقریبا جایی تو بدنم نیست که درد نکنه از بندها انگشتای دستم تاچشم و بدن و پاهام داغون داغون تو این مدت همش به تموم شدن بارداریم فکر میکنم به این که قراره شما دنیا بیای و دیگه تو دل مامان نباشی راستشو بخوای غصه ام میگیره بارداری با تمام سختی و استرساش داره تموم میشه و شما قراره بیای بیرون!!! اونوقت دیگه فقط ماله من نیستی واین منو ناراحت میک...
1 دی 1392
1