ترس گم شدن نیمی از حس مادرانه
سلام امروزپسری15روزه شد از دیروزنگرانی جدیدی پیدا کرده ام نگرانی وترس بزرگ پسری مدتیست دلدرد دارد دل دردی رنج اور وبسیاربزرگترازجثه نحیف کودکم دکترش گفت به شیرمادرحساسیت دارد ونباید شیرمادر بخورد وبرایش شیرخشکی خاص مخصوص کودکان الرژیک تجویز کرد واین یعنی مرگ نیمی ازاحساسات مادرانه ی من از دیروز هردفعه که به امیرحسینم شیر دادم به پهنای صورت اشک ریختم وفعلا باتجویزپزشک میجنگم نمیدانم کی تسلیم شوم
نویسنده :
مامان وبابا
19:30
نورسیده ، رسید
امروز سه شنبه مورخه 92/10/3 و مصادف با 2013/12/24 و مصادف با 21 صفر ١٤٣٥ راس ساعت 8 ،دقیقتر 7 و 55 دقیقه یه نی نی کوچولو و معصوم به نام امیر حسین و به وزن 3 کیلو و 30 گرم با اون پاهای کوچولوش رسما وارد زندگی مامان و باباش شد. امیدوارم که بتونیم قدر دان این نعمت الهی باشیم زبان ما قاصر است از شکر نعمت است در روز تولدت سر بر زمین سائیده و از درگاه حضرت حق نهایت سپاس خود را بجا آورده و برایت سالهای سال عمر با عزت و برکت خواستاریم . ...
نویسنده :
مامان وبابا
22:32
حرف های اخر
سلام به زندگی خیلی هیجان دارم کمتر از3/4 ساعت دیگه بایدبرم بیمارستان این اخرین پست من قبل از تولد پسرخوبمه پسرم دوستت دارم فردا قراره چشمان زیبات به این دنیا باز بشه خدا بنده هاشو در سختی افریده نمیگم اینجا خیلی خوبه نه ولی بدون من و پدرت تمام توانمون رو برای زندگی تو به کار خواهیم گرفت تا تو خوب و سالم و اسوده باشی دلم میخواد ساعت ها برات بنویسم یک عالمه حرف نگفته دارم باشد به هنگام دیدارمان بدان که دلتنگ چنین روزها و ساعتهایی خواهم شد بارالها خدایا من تو رویاهام هم نمیتونستم چنین لحظه ای رو تصورکنم ولی توبرام ساختیش درتوان من نیست حمدو شکر چنین نعمتی زبانم قاصر و عقلم ناقصه ازشکر نع...
نویسنده :
مامان وبابا
2:08
امیر حسین
سلام به پسر عزیزم سلام به امیرحسینم ازاون روزی که متوجه شدم که باردارم طبق محاسبات خودم فهمیدم که حدودای روز اربعین دنیا میای وقتی هم بابایی پیشنهاد اسم امیرحسین رو داد به خاطر تقارن با چنین روزی این اسم بیشتر به دلم نشست بعدشم که مشکل انفباض و درد و تهدید به زایمان زود رس و نذر ختم دو دوره ی ٤٠روزه ی زیارت عاشورا و روزای محرم همه باعث شدن که این اسم رو با جون ودل بر ات انتخاب کنم تواین چند روز وقتی اطرافیان فهمیده بودن ما چه اسمی برای شما انتخاب کردیم عکس العمل های متفاوتی نشون میدادن اغلبشون میگفتن این اسم قدیمیه اسم های امروزی تر انتخاب کنید یا میگفتن این اسم تکراریه و بچه فلانی هم اسمش ا...
نویسنده :
مامان وبابا
3:56
بازسازی دنده های مامانی
تو این هفته های اخر پسرم یه پا مهندس شده وبه این نتیجه رسیده که جای دنده های مامانش زیاد مناسب نیست وبه شدت تلاش میکنه که با پاش این دنده ها رو جابه جا کنه و سر جای مناسبش قرار بده!!!! قربون پسر مهندسم برم من!!!!!!!!!!!!! مادرجان به این هم فکر کن که اگه کلا خراب بشه قابل بازسازی نیستا... یا حداقل در توان شما نیست پس لطفا کمی اهسته تر البته یه مشورت هم از خدای خودت بگیر قطعا اون بهتر میدونه جای این دنده ها خوب هست یا نه........
نویسنده :
مامان وبابا
3:55
مادرانه2
امیرحسینم تو این روزا همش نگران وزنت هستم هرکس مامانی رو میبینه دنبال شکمم میگرده!!!!!!!! هیچ کس باورش نمیشه من پا به ماهم!! حتی منشی دکتری که تحتت نظرشم دوشنبه وقتی بهش گفم که تو٣٨ هفته ام وبار اخری که میام مطب باورش نمیشد این مشکله با دکتر هم دارم وقتی ٣٢هفته بودم به همین دلیل منو فرستادسونو دکترمیگفت احتمالارحم مامانی محدودیت رشد داره و شما خیلی کوچولویی و رشد لازمو نداری و همین باعث درد و انقباض ها شده خلاصه باکلی استرس رفتیم سونو موقع سونو دکتر همه این نظرا رو رد کرد و گفت چنین مشکلی نیست و وزن شما 2کیلو هست ونسبت به هفته بارداری خوبه وما یه نفس راحت کشیدیم..... اخر37 هفته هم یه سونو بیوفیزیکال رفتیم که وزن شمارو2890گف...
نویسنده :
مامان وبابا
3:45
مادرانه1
امشب شب یلدا بود من والبته شما خونه مامان جون بودیم وبابایی هم تا ساعت١٠پیش بابا حسین بود و بعدش اومد پیش ما این اخرین شب یلدای من و بابا بود ازسال دیگه شماهم رسما و علنا حضورخواهی داشت (تو این چند وقت همش به اخرین ها فکر میکنم) این روزای اخر حسابی بی جون و ناتوان شدم تقریبا جایی تو بدنم نیست که درد نکنه از بندها انگشتای دستم تاچشم و بدن و پاهام داغون داغون تو این مدت همش به تموم شدن بارداریم فکر میکنم به این که قراره شما دنیا بیای و دیگه تو دل مامان نباشی راستشو بخوای غصه ام میگیره بارداری با تمام سختی و استرساش داره تموم میشه و شما قراره بیای بیرون!!! اونوقت دیگه فقط ماله من نیستی واین منو ناراحت میک...
نویسنده :
مامان وبابا
3:28